چهارشنبه است و ۶ خرداد ۸۸ و دو روز مونده به سالگرد تولّدم که می‌بره منو به ۴۵ سالگی. فردا که روز تعطیل هم هست، میرم به امید «خدای وفا و شیخ» به اراک و ۷۰ کار خوشنویسی‌ام رو می‌برم که بچینیم برای روز بعدش. نمیگم میرم «سفر» که نگران نشی باز. هوم؟... یا میشی؟....بگو که نمیشی...شریعتی می‌گفت: «بلال با هر ضربه‌ی تازیانه‌ی کفّار «احد، احد» می‌گفت و من «ارشاد، ارشاد» می‌کنم.» وفا!...وفا!...وفا!....

  ساختمان بنیاد شهید قزوین / اوایل دهه ی 60 / عکاس: حسن شکیب زاده رشت / شیخ در داخل قفس پرنده / اوایل دهه ی 60 روستای پررود الموت قزوین / سیزده بدر 73 / عکاس: داود نوروزی 

شیخ در مراسم عمامه گذاریش در مسجدالنبی قزوین در آغوش آقای هادی باریکبین امام جمعه ی شهر / تابستان 65 / عکاس: حسن شکیب زاده شیخ در مدرسه ی علمیه ی شیخ الاءسلام قزوین / اواسط دهه ی 60 شیخ و پدرش در ساحل تنکابن / اواسط دهه ی 60 شمسی شیخ در کنار شهید مفقودالجسد بندرچی و حسن ملاحاج آقایی / مشهد / تابستان 64 شمسی