فریاد بزرگ
هیچ تاکنون با چشم غیرمسلّح به کسوف نگریستهای؟
نگاه به خورشید ِ گرفته با چشم غیرمسلّح همانند نگریستن به دنیا، آدمها و اتّفاقات آن بدون چشم بصیرت است.
چه تلخ مینگرند آنان که چشم بصیرت ندارند و تنها به داشتن ابزار ِ دیدن خوشدلند و دلخوش! غافل که عمریست نابینایند و بر نابینایی خویش نیز نابینایند!
بدا بر ایشان که از دیدار آنچه باید، چشم میپوشند و به تماشای آنچه که دیدار را نشاید، میکوشند.
با این مردمان کوتهنظر تنگاندیش و مقلوبنگر چه باید کرد؟
چه باید گفت به این قوم از خدا گریخته و به دامن شیطان آویخته؟
به راستی چه برسر روحمان آمده؟
قلبهایمان را کجا گم کردهایم؟
وجدانمان را کی به دست فراموشی سپردهایم؟
چشمهایمان کی نابینا شدند؟
اندیشهمان کی به باتلاقی تبدیل شد که میبلعد هر که و هر چه را در آن قدم نهد؟
اشکهایم را نثارت میکنم تا شاید بفهمی چقدر غصّههایم بزرگ است.
هرچه حرف زدم نشنیدی، یا شاید به صلاحت نبود بشنوی!
آشیخ رضا! حالم خوب نیست!
رهایم کنی، مدام برایت میگویم تا خود صبح.
سکوت میکنم تا شاید بفهمی چقدر دردم بزرگ است و اندوهم سترگ.
که سکوت، بزرگترین فریاد است!
......
....
..
. م. کیوان (گندم)